لحظه ها را دریاب

این روزها غرغرو شده ام . از اوضاع و شرایط شکوه دارم و احساس می کنم هیچ چیز سر جایش نیست . هیچ چیز و هیچ کس حتی خودم . با خود می گویم شاید این حس و حال همان بحرانی باشد که قبلا در موردش شنیده ام . بحران سومین دهه از زندگی . اما حتی نمی خواهم به آن فکر کنم . از سن و سالم فراری نیستم اما از حسرت روزهای گذشته و از دست رفته در فرارم . می خواهم فقط به پیش رو نگاه کنم . سن و سال هم مانند ساعات شبانه روز یک قرار داد است . می توانم این قرارداد را یک طرفه فسخ کنم . می خواهم از آنچه لحظه می نامندش نهایت استفاده را ببرم . بی آه بی دریغ بی حسرت و گذشته را به دست فراموشی بسپارم . یک آن به خود می آیم . فرشته های کوچکم در گوشه ای از خانه سرگرم بازی هستند . احساس می کنم مدت هاست فقط نگاهشان کرده ام اما ندیدمشان .از جا می پرم . به سمتشان می روم و مشتاقانه به آغوش می گیرمشان . انگار که بعد از سالها فراق دوباره آنها را بازیافته باشم ‌. عطر نفس هایشان را درون ریه هایم فرو می برم و دراین لحظه ، درست در همین لحظه احساس می کنم چقدر خوشبختم !

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط
دسته‌ها
آخرین دیدگاه‌ها

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *